وقتی صداتو دورگه میکنی و -مثلا- خشن صدام میزنی: "ززززززن". صدای آب شدن حبه حبه قندها رو میشنوی از تَهِ دلم؟
+یکسالِ خیلی خوب، خیلی سریع گذشت و من به اندازه ی تمام نفس هایی که در این یکسال کشیدیم خداوند را شاکرم به خاطر داشتنت.
شنیده بودم ک تنفر بیشتر از هر چیز و هر کس رو خود ادم تاثیر میذاره, بیشترین فشار و فرسایش برای کسیه که این حسو تو دلش نگه میداره, تا قبل از این، اینا فقط شنیده های من بودن, ولی الان میتونم بگم تجربه شدن.
تا امروز هیچ وقت این حسو به کسی نداشتم، الانم نمیخوام که داشته باشم ولی واقعا یه سری حس ها ارادی نیست. فراموش کردن و بخشیدن یه سری از اتفاقات ساده نیست. خوش به حال کسایی که راحت میتونن فراموش کنن!
+هنوزم دلم میخواد همه آدمارو دوست داشته باشم ... کاش خدا قدرت گذشت و بخشش رو به من هم بده.
سلام
امشب اومدم که بنویسم. هنوز نمیدونم چی ولی میخوام که بنویسم.
چند وقته یاد روزایی میکنم که تحت هیچ شرایطی امکان نداشت یه چرخی تو بلاگستان نزنم و وبلاگارو زیر رو نکنم. اصلا انگار تا این کارارو نمیکردم روزم تموم نمیشد. ولی الان! کلا گاهی میشه که یادم میره اینجا هم وجود داره و وقتی که یادم میاد که یادم رفته بوده کلی دلم از خودم میگیره. کلی ناراحت میشم. ایران دخت روزای خوب و بدی کنار من بوده. دقیقا کنارم. می نشست، حرفامو گوش میداد، از شادیم شاد میشد از غمم غصه دار، اشکامو پاک میکرد، قضاوتم نمیکرد، فقط گوش میداد و مدام بهم میگفت "میگذره" ... این رسم رفاقت نیست که این همه وقت اینجا تنها باشه.
دلم تنگ شده بود برات ایران دخت عزیزم.
خداحافظی کلا مقوله ی سخت و دوست نداشتنی زندگی هر کسی ست, خداحافظی از عزیزی که برای همیشه ترکت می کند و باید او را به دل زمینی خاکی بسپاری و تا آخر عمر با خاطراتش آب شوی, خداحافظی از روزهای شیرین دانشجویی, خداحافظی از کاری که دوستش داشتی و به هر دلیلی مجبور به ترکش هستی, خداحافظی از... از هزاران اتفاق و انسان دوست داشتنی که برنمی گردند.
خداحافظی با تنها بیست و پنج سالگی دوست داشتنی عمر هم به نوبه خودش سخت است, اصلا غم نهفته در ذات روز تولد برای همین خداحافظی هاست. روزها می گذرند و ما هم باید با همان سرعت همراهشان شویم.
بیست و پنج سالگی خوبی تمام شد و بیست شش سالگی بهتری آغاز خواهد شد.