باران

باران می بارد ... اردیبهشت است ... این باران را مقدس می دانند ... همه باران ها مقدسند ... در کوتاه ترین زمان ممکن آسمان را وصل می کند به زمین ... اگر اهلش باشی از نردبانش میروی ... تا اوج ... بالای بالا ... 

باران یعنی حال بی نظیر عاشقی ... به آنی میبینی دل داده ای بی آن که معشوقی داشته باشی ... شاید آدم زیر باران عاشق خودش می شود، عاشق خدای درونش، همو که از رگ گردن نزدیک تر است و ته ته وجودش حسش می کند، همان که وقتی سخت نیازش داری "هست" ... همینجاست ... درست همین جا که منم، همان جا که تویی ...

باران یعنی نقطه نقطه تا خدا ... باران یعنی نقطه نقطه تا درون .

دیوانه وار عاشق بارانم

برای خوب ترین واژه ی جهان

آقا جونم سلام؛

یادمه اون موقع ها که بچه بودم همیشه برام مسئله بود که چرا من بهت میگم "آقا" مثل همه بچه های دیگه "بابا" نمیگم، فکر میکردم شاید یه چیزی بین ما متفاوته ولی نمیدونستم اون چیه، چندین بار تلاش کردم بابا صدات کنم تا مثل بقیه باشم ولی نمیشد؛ اصلا انگار قدرتشو نداشتم. خیلی وقته این چیزا برام اهمیتی نداره، چطوری صدا کردنت مهم نیس، مهم اینه که صدات کنم.

همیشه وقتی با پدرای دیگه مقایسه ت میکردم همه وجودم میشد افتخار به وجود پدری مثل تو. کسی که متفاوته، خوبه خیلی خوب، کسی که خیلی قشنگ فکر میکنه، کسی که خیلی خیلی مهربونه، کسی که همیشه از چشمای خسته ش آرامش میباره، کسی که وجودش نه تنها تعادل و آرامش خونه س که کل محل یه روز نبودنش رو حس میکنن و دلتنگش میشن.

میدونی آقا، این روزا عجیب حس میکنم نفسم به نفسات بسته س، این روزا وقتی خستگی و دردت رو میبینم قلبم پاره پاره میشه، میشه ازت بخوام همیشه پیشم باشی، میشه همیشه چراغ و روشنایی قلب و زندگی من باشی. 

آرزومه اگه روزی مردی خواست بشه مرد زندگیم مثل تو باشه، میدونم که هیچکس مثل تو تو دنیا نیس ولی حداقل شبیه تو باشه، یکم از این همه خوبی تورو داشته باشه. 

بابای خوب خودم خیلی خیلی دوستت دارم، تو تنها و تنها تکیه گاه پشت گرمی منی، همیشه کنارم بمون. اقاجون بزرگترین و دوست داشتنی ترین مرد دنیای کوچیکم خیلی حرف برات دارم  ولی فکرام کلمه نمیشن خیلی وقته، شاید یه روزی خیلی بیشتر ازت نوشتم.

روزت مبارک آقاجون

دخترک ته تغاری تو صدیقه

آرزو

یه قطره بارون ...

یه ذره پاکی ...

یه ریزه شادی ...

یه دوست ...

میون این همه خشکی، کثیفی، غم و تنهایی ام

آرزوست


دلخوشی

درست تو ساعتا و دقایقی که منتظر یه پیام متفاوتم -یه چیزی که حالمو خوب کنه- مدام صدای گوشی بلند میشه؛ پیام میاد؛ ولی نه از مشترک مورد نظر، از دوستای و همکلاسی های قدیمی، پیام های مهربونی و دلتنگی میاد، از کسایی که ماه هاست  بی خبرم.

شاید میخوان داغ دل تازه کنن و هر لحظه یاددآوری کنن که اون حرفایی که باید بیاد نمیاد و هیچ وقت گفته نمیشه؛ 

شایدم میخوان بگن هنوزم کسایی هستن تو زندگیم که بی ادعا دوستم دارن و به یادمن. 

با همین دلخوشی های ساده زنده م...