در خانه برخلاف همیشه بازه، صدای گریه همه کوچه را برداشته، چراغ های ایوان منتهی به اتاق بالایی خاموشه، می دونم چی شده؛ اما باورم نمیشه، بابابزرگ رفته...!
قناری گفت: ــ کُرهی ما
کُرهی قفسها با میلههای زرین و چینهدانِ چینی.
ماهی سُرخِ سفرهی هفتسیناش به محیطی تعبیر کرد
که هر بهار
متبلور میشود.
کرکس گفت: ــ سیارهی من
سیارهی بیهمتایی که در آن
مرگ
مائده میآفریند.
کوسه گفت: ــ زمین
سفرهی برکتخیزِ اقیانوسها.
انسان سخنی نگفت
تنها او بود که جامه به تن داشت
و آستینش از اشک تَر بود.
احمد شاملو