آخرین روزهای اسفند است

از سر شاخ این برهنه چنار

مرغکی با ترنمی بیدار

می زند نغمه ،

نیست معلومم

آخرین شکوه از زمستان است

یا نخستین ترانه های بهار ؟

" محمدرضا شفیعی کدکنی "

پرتقالِ من


بودنت هنوز مثل بارونه

تازه و خنک و ناز و آرومه

حتا الان از پشت این دیوار

که ساختن تا دوستت نداشته باشم 

اتل و متل ، بهار بیرونه

مرغابی تو باغش می‌خونه

باغ من سرده 

همه‌ی گلاش پژمرده دونه دونه

بارون بارونه   بارون بارونه

بارون بارونه   بارون بارونه

دلم تنگه پرتقال من

گلپر سبز قلب زار من

منو ببخش از برای تو

هر چی که بخوای می‌یارم

اتل و متل نازنین دل

زندگی خوب و مهربونه

عطر و بوش همین غم و شادیه

کوچیک و بزرگ مونه

آهای زمونه آهای زمونه!

این گردونه تو کی داره می‌چرخونه؟ 

بودنت هنوز مثل بارونه

مثل قدیما پاک و روونه

از پشت این دیوار بی‌رحمی که بین مونه

هاچین و واچین عسل شیرین

قصه مون هنوز ناتمومه

از اینجا به بعد کی میدونه که

چی سرنوشتمونه؟

بارون بارونه بارون بارونه

بارون بارونه بارون بارونه

 

با صدای مرجان فرساد

http://s5.picofile.com/file/8140420742/Download_delam_tangeh_porteghaal_e_man_mp3.mp3.html


+ خیلی حس خوبی داره این آهنگ.

+ خیلی حرفا می خوام بزنم. ولی هرکاری میکنم نمیاد، حرفم نمیاد.  

احوالپرسی


گفت احوالت چطور است؟

گفتمش عالیست مثل حال گل

حال گل در دست چنگیز مغول !!!



ادامه بده ...


ادامه بده به لبخند، به نگاه، به جشن
از همان حرف های ساده بزن
مثلن بگو چه روز بدی
چه غذای بی نمکی
و هوا چه گرفته ست!
ادامه بده به معجزه به حضور به عطر


و از همان کارهای ساده بکن
مثلن بیا دکمه پیرهنم را بدوز
روزنامه بخوان
یا بزن زیر آوازِ بی حوصلگیت
اما فقط ادامه بده!
این روزهای هولناک را
بی نمک، بدون دگمه، ابری


نیستی و اتفاقهای تلخ
ساده می افتند!
نیستی و ترس های کوچک
بزرگ می شوند!
و مهم نیست چند شنبه است
و مهم نیست ساعت چند است


چه احمقانه زنده ام
چه وحشیانه نیستی ...
چه احمقانه زنده ام
چه وحشیانه نیستی ...
چه عاشقانه بود عمرمان
چه زخم روزمرّه ای


... با صدای رضا یزدانی گوش کنید ...

دلم تنگ می شود، گاهی

دلم تنگ می شود، گاهی

برای حرف های معمولی

برای حرف های ساده

برای «چه هوای خوبی!» / «دیشب چه خوردی؟»

برای «راستی! ماندانا عروسی کرد.» / « شادی پسر زائید.» 

و چه قدر خسته ام از«چرا؟»

از «چه گونه!»

خسته ام از سؤال های سخت، پاسخ های پیچیده

از کلمات سنگین

فکرهای عمیق

پیچ های تند

نشانه های با معنا، بی معنا

دلم تنگ می شود، گاهی

برای

یک «دوستت دارم» ساده

دو «فنجان قهوه ی داغ»

سه «روز» تعطیلی در زمستان

چهار «خنده ی » بلند

و

پنج «انگشت» دوست داشتنی.


مصطفی مستور