چشم بند به چشم؛ سفت و شق و رق ایستادم. همه این سال های آخر فقط با چشم بند میتونم بخوابم، اگه بخوابم! اونقدر ذهنم آشفته س که حتی چشم بند سیاه هم نمی تونه یه تصویر یک دست سیاه بهش بده. چند سالی هست که موهای آشفته مو آقا رضا سلمونی مرتب می کنه. حسین پسر آقا رضا رو دو هفته پیش اعدام کردن، علی می گفت بعد از اعدام هیچ کس آقا رضا رو ندیده!
ادامه مطلب ...در خانه برخلاف همیشه بازه، صدای گریه همه کوچه را برداشته، چراغ های ایوان منتهی به اتاق بالایی خاموشه، می دونم چی شده؛ اما باورم نمیشه، بابابزرگ رفته...!
قطعاً خاک و کود لازم است تا گل سرخ بروید. اما گل سرخ نه خاک است و نه کود (یونگ)
من به مدرسه میرفتم تا در س بخوانم .
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی ...
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا ؟!
در هندوستان، شکارگران برای شکار میمون سوراخ کوچکی در نارگیل ایجاد می کنند، یک موز در آن می گذارند و زیر خاک پنهانش می کنند. میمون دستش را به داخل نارگیل می برد و به موز چنگ می اندازد، اما دیگر نمی تواند دستش را بیرون بکشد، چون مشتش از دهانه سوراخ خارج نمی شود. فقط به خاطر این که حاضر نیست میوه را رها کند. در این جا میمون درگیر یک جنگ ناممکن معطل می ماند و سرانجام شکار می شود.
همین ماجرا، دقیقا در زندگی ما هم رخ می دهد. ضرورت دستیابی به چیزهای مختلف در زندگی، ما را زندانی آن چیز ها می کند. در حقیقت متوجه نیستیم که از دست دادن بخشی از چیزی، بهتر است تا از دست دادن کل آن چیز.
در تله گرفتار می شویم، اما از چیزی که به دست آورده ایم دست نمی کشیم. خودمان را عاقل می دانیم، اما (از ته دل میگوییم) می دانیم که این رفتار یک جور حماقت است.
از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت. فرشته ای
ظاهر شد و عرض کرد: چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید؟
خداوند پاسخ داد: دستور کار او را دیده ای؟او باید کاملا" قابل شستشو
باشد، اما پلاستیکی نباشد.