صداااا، صدااااا، صدای پا

وقتی که شدیدن نیاز به شنیدن صدای فرهاد داری  و مامان بغل دستت خوابه و هدست هم اذیت میکنه و حاضری نیم ساعت رابط هدست رو با دست محکم بگیری تا فرهاد تو اعماق وجودت بخونه ...

با صدای بی صدا

مث یه کوه بلند

مث یه خواب کوتاه

یه مرد بود یه مرد...

با دستای فقیر

با چشمای محروم

با پاهای خسته

یه مرد بود یه مرد

شـــــــــــــــب با تابوت سیاه

نشست توی چشماش

خاموش شد ستاره

افتاد توی خاک

....

غمگین بود و خسته

تنهای تنها