ممنون از ابراز لطفتون، خوشحال میشم که نظرتون رو درباره نوشته ها بدونم. راستش من خودمو وبلاگ نویس نمیدونم، گاهی وقتا احساس می کنم یه چیزایی باید بنویسم که میاد تو قاب اون وبلاگ.
تعدادی از نوشته های شما رو خوندم، بیشترشون بسیار زیبا بودند و پر از احساس و شیوا.
خوش به حالتون که به خانه پدری دسترسی دارید و می تونید برید چیره پاییزی جامونده از تابستونتون را بردارید.
سلام وبلاگ نویسی به نظرم همین احساس نیازه که ازش صحبت میکنید ممنونم از لطفتون بله. خوشبختانه من هنوز مهمان خانه و آغوش پدری هستم
سلام،
ممنون از ابراز لطفتون، خوشحال میشم که نظرتون رو درباره نوشته ها بدونم. راستش من خودمو وبلاگ نویس نمیدونم، گاهی وقتا احساس می کنم یه چیزایی باید بنویسم که میاد تو قاب اون وبلاگ.
تعدادی از نوشته های شما رو خوندم، بیشترشون بسیار زیبا بودند و پر از احساس و شیوا.
خوش به حالتون که به خانه پدری دسترسی دارید و می تونید برید چیره پاییزی جامونده از تابستونتون را بردارید.
سلام
وبلاگ نویسی به نظرم همین احساس نیازه که ازش صحبت میکنید
ممنونم از لطفتون
بله. خوشبختانه من هنوز مهمان خانه و آغوش پدری هستم
الهی... دلم برای انجیرها سوخت. حس و حالشان لابد همچون پرنده ای است که از کوچ جا مانده باشد...
شاید ...
سلام
چه طعم بدی!
زندگیتان پر از طعم های خوب و به یاد ماندنی...
ممنونم
نوش جون
البته من میوه ک از درخت بچینم کمتر مهلت بهش میرسه ک تو بشقاب آروم بگیره همون اولش کارش ساخته س
ظاهر زیبا و دلربایی دارند
شاید آنها نیز خواسته اند تغییر را احساس کنند
شاید ...
چه خوشکل گفتی حس و حال انجیر ها رو
خوشکلی از خودتونه
صدیقه جون، قشنگ بود.
اون انجیر کنار خرمالو و انار چه رنگ پریده س.
+ پنج
عزیزم مرسی
اره طفلی خیلی غصه میخورد منم برای همدردی زودی خوردمش راحت شد
شیطون ... ممنونتم خورشیدم
خورشید اینجا هم روزشمار داری کــــه!! :))))
یعنی عاشقم من میدونستی؟! :)))
فک کنم خواسته کاری کنه کمتر حسودی کنم من
:))))
خوبه پس
بدبختی اینجا هوا هنوز گرمه ،
تو دانشگاه کولر روشن میکنیم
هنوز هم بارون نباریده
...................
ببخشید سلام
موید باشید
سلام
مگه اونجا کجاس؟
ان شالله میباره به زودی
اخ این عکسه که داشتی میگرفتی ههههههههههه