خیلی خستم ... چشمامو از درد حتی نمیتونم باز نگه دارم ولی ذهنم خیال خوابیدن نداره ... همه تا کله خودشونو زیر پتو پیچیدن ... ولی من با لباس تابستونی و بدون پتو دارم عرق میریزم ... نه تب ندارم ... وای پس این حس لعنتی چیه ... خدایا خوابم میاد ...
خواب خوبه ... حداقل واسه چند ساعت تو این دنیا نیستی ... گوسفند میشمرم ... نمیفهمم کجا باز ذهنم رفته اونجایی که نباید ... ساعت از دو گذشته ... صدای خر و پف تو محیط ینی بقیه عمیق خوابیدن ... پس من چی ... خدا خستم ... خواب دارم ... یه لحظه ترسیدم ... نکنه بخوابم و خواب ببینم ... دیگه سعی نکردم بخوابم ... چشامو باز نگه داشتم ... شاید باتری ذهنم خالی شه و یه چند ساعتی خاموش شه ... ولی اینبار ساعتای باتری لوو طولانی تر از همیشه س ... حس بلند شدن از جامو ندارم ... قدرت راه رفتن ندارم ... همونطور بی جون ولی زنده افتادم رو تخت ...
ساعت 7 ... جامو با دوستم عوض کردم و رفتم تو سردترین منطقه اتاق ... فک کنم خوابم برد ... ساعت 8/30 از پچ پچ هم اتاقیام بیدار میشم ... دیگه از خواب خبری نیس ... ولی حداقل روز شده ... آدمای دیگه هم هستن ...
خدایا خوابم میاد ... خدایا خستم ... خیلی خسته .
تقصیر خودته خواهر
بس که از خواب و خوابیدنت و عشقت به خواب گفتی اینجوری شد دیگه!
ینی چشم خوردم؟!
ی شبو زیاد جدی نگیر.........بزار پای وقتیایی که تا لنگ ظهر خوابی
من؟
تو خدایی تو دیدی من اصلا از ساعت 7 که میگذره تو تخت باشم؟ نه میخوام بدونم. دیدی اصن؟؟؟؟! مطمئنم که میگی نه، اصلا....
بابا این چه وضه همدردیه!!! عجبااااا
سلام..
یه قد بلند دیگه؟!
سلام
من میدونم که خستگی هات درد چشمات بی خوابیهات دیگه تکرار نمیشن ایران دخت عزیزم
هرچی آرزوی خوبه مال تو...
مرسی بهترین همراهم...
ای جان
نمیدونم چی بگم خیلی زیبا نوشتی ولی خاطره ی تلخی رو یادم آورد
انشالله ی روز به اون روزامو می خندیم
به نظر من حتی خاطرات مهم باید بمونن تو حافظه ی ادم. حالا چه خاطره بد باشه چه خوب. باید یادت بمونه تا تکرار نشه
ممنون عزیزم.