ایران دخت
ایران دخت

ایران دخت

مرگ

هیچ وقت مردن رو اتفاق بزرگی نمی دیدم و چون خیلی از خودم دور می دیدمش زیاد بهش فکر نمی کردم. دیشب با همه وجود حسش کردم، انگار تا موتور اتوبوس اومد ولی لحظه آخر پشیمون شد و برگشت، مخزن گازوئیل می تونست قبل پیاده شدن همه منفجر شه، به تعبیر راننده اتوبوس معجزه بود که برای کسی اتفاقی  نیوفتاد.

تازه فهمیدم که خیلی زنده موندن رو دوست دارم، هنوز می خوام زندگی کنم، هنوز خیلی کار برای انجام دادن دارم.

شاید این فرصتی دوباره س برای اینکه زندگی کنم و اونی باشم که تا امروز نبودم، اونی بشم که باید. یه بنده ی خوب برای خدای خوب خودم...

نظرات 7 + ارسال نظر
الف شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 14:39

خدا رو شکر برات اتفاقی نیفتاده ...
می دونی حرفات حرف های کلاسیک و تکراری همه ادمهاست ..از همون قول و قرارهای تکراری و صدبار شکسته شده همه ادمهاست ...چرا انقدر فراموشکاریم ..چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟ شاید چون خیلی از خوبی خدای خودمون مطمئنیم ...
چرا فکر کردی اون خاطره خاطره من نیست ؟...
خدا روشکر برات اتفاقی نیفتاده ......دوست خوب من ....
راستش من هم یه دوره ای چارچنگولی چسبیده بودم به زنده بودن ....اما حالا (البته حالا) برام خیلی مهم نیست زند ه باشم یا نه ..به این باور رسیدم که بالاخر ه قراره بمیرم ...امروز نه فردا ..تا زمانی که زند ه ام زندگی می کنم از لحظه هام لذت می برم وقتی هم قراره بمیرم مثل یه ادم متشخص دست هام رو بالا می برم و تسلیم می شم ...شاید این طرز فکر اشتباه باشه یا اصل صیانت از جان در من ته کشیده ...شاید باید در موقعیتی قرار بگیرم تا دوباره یادم بیاد که حتی یک ثانیه بیشتر موندن در این دنیا ارزش زیادی داره ...نمی دونم ..

درست میگی. این حرفا خیلی شعاره.

اینو مطمئنم که زندگی خیلی خیلی با ارزشه چون فقط یه بار اتفاق می افته. باید از لحظه لحظه ش لذت برد و زندگی کرد.

بهزاد شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 15:05

جایی جمله ای دیدم خیلی زیبا بود .نوشته بود:
اگر شهید نشویم چاره ای جز مردن نداریم این رسم طبیعت است

چاره ای نداریم. ولی این بیچارگی خوشآیندی نیست.

sohrab شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 19:28

ای بابا ، می خواستیم بیاییم مرده خوری !!! آخه چرا من تو زندگیم اینقدر بد شانسم !!!

تو بیا من زنده سور میدم، من که بمیرم که دیگه چیزی از گلوی تو پایین نمییره آخه.

رهگذر یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:48 http://bientehaa.blogsky.com

الان هنوز زنده ای؟ گفتیم سوهانتو که نخوردیم شاید حلواتو بخوریم.اینم نشد.حیف..

ای بابا
همه منتظرن! حیف که نیستی وگرنه سوهان که سهله هر چی اراده میکردی می اوردم برات رهگذرم

فاطمه جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 19:32

خوب گفتی دوستم آدم تا مزه ی مرگو نچشه قدر زندگیه نکبت و تکراریشو نمیفهمه...

فاطمه جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 19:37

خوب گفتی دوستم تا مزه ی مرگو نچشی قدر زندگیه نکبتو تکراریتو نمیدونی...

ینی واقعا زندگی من نکبت و تکراریه؟؟؟؟
همچین دیدی داری؟!

فاطمه یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 22:26

بله نه فقط تو...
هر روز از خواب بیدار شدن صبحانه خوردن. ناهار درست کردن و خوردنش.1چرت زدن قضای حاجت البته ببخشیدا..
رسیدگی به کارای عقب افتاده و غیره
شام خوردن و دوباره کپیدن
آیا این تکراری نیست از نظر شما؟؟؟

شاید تکراری باشن اما نکبت نیستن...
زندگی با همین تکرارا معنی میشه دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد