ایران دخت
ایران دخت

ایران دخت

راستی چند روز مانده به عید؟؟؟

آخرین هفته ی زمستان است
همه چشم انتظار چهره ی عید
پر شده شهر از هوای بهار
عطر گل های سرخ و سبز و سپید

... در خیابان و کوچه و بازار
دست در دست مادر و پدرند
کودکان با نشاط آمده اند
تا لباس قشنگ و نو بخرند

آخرین هفته ی زمستان است
همه چشم انتظار چهره ی عید
پر شده شهر از هوای بهار
عطر گل های سرخ و سبز و سپید

... در خیابان و کوچه و بازار
دست در دست مادر و پدرند
کودکان با نشاط آمده اند
تا لباس قشنگ و نو بخرند

مثل آیینه صاف و براق است
کفش ها زیر نور ویترین ها
کودک اصرار می کند: بابا!
من از این کفش ها، فقط این ها!

چند؟ ناقابل است؛ ده تومان
ده هزار؟! این که ... چشم های پدر
بر زمین خیره می شود اما
منتظر مانده چشم های پسر

کودک و عید و خنده و شادی
کودک و کفش نو، لباس قشنگ
کودک و سرزمین رویاها
عطرها، نورهای رنگارنگ

می خری هان؟ ببین چه برّاق است
ظاهرش مثل کفش مردانه است
می خری هان؟! ببین که مرد شدم
مرد در فکر خرجی خانه است...

راستی چند روز مانده به عید؟
عید آجیل و ماهی قرمز
عید این سفره های دور از نان
که به سامان نمی رسد هرگز

می خری هان؟! بله! بله! حتماً
می زند خنده شادمانه پسر
لبش از شادی و شعف باز است
مثل لبخند کفش های پدر

در خیابان و کوچه و بازار
هیچ کس بغض مرد را نشنید
آی تقویم های رنگارنگ
راستی چند روز مانده به عید؟!

"دکتر اسماعیل امینی"

نظرات 1 + ارسال نظر
.::: Stifling ~ سُکوتِ صدا :::. شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 19:14 http://eagle-eyed.blogfa.com

سلام...
عیدت مبارک...
+این شعرت هم زیبا بود هم تلخ...
شاید ازون زیباهای تلخ یا تلخهای زیبا بود!

سلام
عید شما هم مبارک
تلخی داره این روزا خیلی زیبا میشه از بس که تکرار میشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد