روحانی راه مسجد را گم کرده بود .
از کودکی خردسال پرسید :
فرزندم !
مسجد این محل کجاست ؟
کودک گفت: آخر همین خیابان ،
به طرف چپ بپیچید ،
آن جا گنبد مسجد را خواهی دید .
روحانی گفت: آفرین فرزند!
من هم اکنون در آنجا سخنرانی دارم ،
تو میخواهی به سخنانم گوش دهی ؟
کودک پرسید :درباره چه چیزی
صحبت میکنی ،حاج آقا !؟
روحانی گفت: می خواهم راه
بهشت را به مردم نشان دهم .
کودک خندید و گفت:
تو راه مسجد را بلد نیستی
می خواهی راه بهشت را به مردم نشان بدهی!!!
سلام دوست من
مطلب با مزه ای بود ولی فکر نمی کنم بلد نبودن آدرس یه مسجد
ربطی داشته باشه به بلد نبودن راه خدا و متعاقبا راه بهشت..
تا حالا چند بار به وبتون سر زدم و مطالبتون و خوندم منم با نظر شما موافقم که وضعیت سیاسی و اقتصادی و در بعضی موارد اجتماعی مملکتمون تاسف باره ولی احساس می کنم کاهی اوقات خیلی تند می رید و حسابی تر و خشک و با هم می سوزونید البته تا حد زبادی شو بهتون حق می دم ولی اگه یه کم با
جبهه گیری و تعصب کمتری به اطرافتون نگاه کنید می بینید که ما هنوزم توی قشر سیاسی و یا روحانی جامعمون آدمایی رو داریم که بشه بهشون امید داشت...
درود بر شما
بله من هم می دونم که داریم ولی مشکل من با این قشر اینه که حس میکنن راه بهشت رو اونا باید نشون بدن نمیگم همشون ولی اونقدر تعداد روحانیایی با این تفکر زیاد هست که بشه همچین پستی گذاشت.
فک نمیکنم اینجا منظور ظاهری از مسجد بیان شده باشه. کسی که را نزدیکی به خدا رو خودش بلد نیست نمیتونه به دیگران راه قرب و فردوس رو نشون بده....
ممنونم که بهم سر میزنید. منتظر نظرهاتون هستم .
این کودکان دیگه نیستند ؟؟؟
نمیدونم...
سلام بر ایران دخت خـــــــــــــــــــــــــانوم
خوبی؟؟
خدا رو شکر هنوز از لیست دوستای قدیمیم تو باقی موندی
بقیه که همه پر!!!
سلام دوست من.
این مطلب شبیه حکایت اون مرد منجمه که همسرش با مردی غریبه رابطه داشت و او خبر نداشت به او گفتند
تو که در خانه ات ندانی کیست پس بر اوج فلک چه دانی چیست؟!
سلام دوست خوبم.
حکایت جالبی بود. از اوضاع اطرافمون بی خبریم در پی کشف دوردستها...
ممنونم از حضورت
اینم بگم که خیلیاشون آدرس بهشتو اشتباهی میدن که دیگه تو به جهنم راضی میشی
آدمایی که واقعیاتو انکار میکنن و دنبال فقط وفقط احکام میگردن برارسیدن به قرب الهی...
تو بگو بمن۱۴۰۰سال پیش که اینا نبودن همه جهنمی شدن ...
1400 سال پیشم بودن امثال اینا...
یعنی رساله هم بوده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
داستان کوتاه استجابت دعا
روزی مردی خواب عجیبی دید . دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند . هنگام ورود ، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند . مرد از فرشته ای پرسید : شما چکار می کنید ؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد گفت : اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم . مرد کمی جلوتر رفت . باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند . مرد پرسید : شماها چکار می کنید ؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است ، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم . مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است با تعجب از فرشته پرسید : شما چرا بیکارید ؟ فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جواب است . مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند . مرد از فرشته پرسید : مردم چگونه می توانند جواب بفرستند ؟ فرشته پاسخ داد : بسیار ساده ، فقط کافیست بگویند : خدایا شکر ...