پرواز

چشم بند به چشم؛ سفت و شق و رق ایستادم. همه این سال های آخر فقط با چشم بند میتونم بخوابم، اگه بخوابم! اونقدر ذهنم آشفته س که حتی چشم بند سیاه هم نمی تونه یه تصویر یک دست سیاه بهش بده. چند سالی هست که موهای آشفته مو آقا رضا سلمونی مرتب می کنه. حسین پسر آقا رضا رو دو هفته پیش اعدام کردن، علی می گفت بعد از اعدام هیچ کس آقا رضا رو ندیده!

چشم بند به چشم؛ سفت و شق و رق ایستادم. همه این سال های آخر فقط با چشم بند میتونم بخوابم، اگه بخوابم! اونقدر ذهنم آشفته س که حتی چشم بند سیاه هم نمی تونه یه تصویر یک دست سیاه بهش بده. چند سالی هست که موهای آشفته مو آقا رضا سلمونی مرتب می کنه. حسین پسر آقا رضا رو دو هفته پیش اعدام کردن، علی می گفت بعد از اعدام هیچ کس آقا رضا رو ندیده! آقا سید علی، روحانی مسجد، التماس کنان بازم میگه نکن عزیزم، پسر خوبم این کاری تو به هیچ جا نمی رسه، بس کن؛ یه زندگی آروم پیش بگیر. مثل بقیه.مگه مسجد همیشه پناهگاه بی پناه ها نبوده؟ الان چرا شده لانه جاسوسی! پناهگاه خونه عزیز هم دیگه فایده نداره، اونجا هم لو رفته؛ حسین رو هم اونجا گرفتن. حسین مبارز بود، مبارزه کرد برای چیزی که فکر می کرد نه مطمئن بود ایمان داشت درسته! با سعید و نر گس بچه های خاله نصرت تو حیاط عزیز لی لی بازی می کنیم. نرگس اولین و آخرین بارقه از عشق.

به فرمان صدایی که شنیدم یک قدم به پیش برداشتم.

یه قدم قرص و محکم! چقدر قفل دفتر خاطرات زهرا محکم بود، هیچ وقت نتونستم یواشکی بازش کنم، همون دفتر خاطرات سرش رو به باد داد. آخه هزار بار بهش گفتم این چیزا نوشتن نداره یکی میاد قفل دفترتو میشکنه همه چیشو می خونه، اون وقت...! واسه آدمایی که نمی تونن حرف دلشونو بگن نوشتن بهترین راه آرامشه! این بار این چشم بند سیاه تونست بهم آرامش بده، یه تصویر مطلق سفید!!!

به فرمان صدا یک قدم دیگه به پیش میرم!

دستهام رو باز می کنن، میارمشون جلو و تو هم قلابشون می کنم. قلاب ماهی گیری بابا رو دزدیم. انگاری ماهیا خودشونو میندازن به قلاب، آخه این برکه ی گندیده ی بدون موج و بی روح که جای زندگی نیست. این لجن زار فقط پشه پرورش میده، علف های هرز خوب توش رشد می کنن، به درد ماهیا نمی خوره؛ ماهیا برای دریا آفریده شدن. حداقل خیال می کنن شاید پشت قلاب یه زندگی روشن در انتظارشون باشه! چه طعمی داره ماهی کباب شده. دل کباب شده افسر خانم مامان حسین چی؟ کی جوابشو می ده؟

به فرمان صدا یک گام دیگه به پیش میرم!

چشم بند رو از چشمم برمی دارن. همه جا سفیده! طناب زیر گلوم رو غلغلک میده. مامان همیشه با غلغلک از خواب بیدارم می کرد. چشمامو باز می کنم. پرواز می کنم. سلام حسین!

نظرات 7 + ارسال نظر
مسلم بیگ‌زاده چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:15 http://daftar-ensha.blogsky.com/

اومدم. مطلب جدید رو هم خوندم. اما بدیل حساس بودن متن، نتونستم همون لحطه کامنت (نظرم) رو بذارم.
آخه باید یکی دو بار دیگه با دقت بخونم بعد کامنت می‌ذارم.
عادت ندارم نخونده و سرسری کامنت (نظر) بذارم.

ممنونم از اینکه اینقدر نکته سنج هستید. منتظر نظر کارشناسی تون هستم.

سهراب چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:47

قشنگ بود میرسبز عزیز

farzi چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 22:59

آفرین عزیزم خیلی خوب بود اونقد که کاملا دیدمش...

ممنونم که وقت گذاشتی عزیزم.

زهرا جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:10

سلام عزیزم
برای شروع عالی بود. البته دو دور خوندم تا کامل فهمیدم جریان از چه قراره. مواظب خودت باش قراره یه چیزی بشی.

سلام. ممنونم که وقت گذاشتی. فک کنم من قراره یه چیزی بشم!!! فک کن!!!!!

... پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 00:58

بابا ایول برای اولین بار عالی بود.بی نظیر بود.فقط یکم پیوستگیش کم بود.

ممنونم. در مورد پیوستگی مطلب باید بگم خاسته بودم ذهن پریشون شخصیتم رو نشون بدم.ولی خوب مثل اینکه در نیومده بود.

حسین سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:39 http://www.freewoman.blogfa.com

اتفاقا آشفتگی ذهنت باعث شده بود اضطراب و آشفتگی ذهن مبارز جوان توی چند ثانیه پایانی زندگیش با همون سرعت و پراکندگی موضوع از ذهن خواننده گذر کنه.
هر چند واسه شروع موضوع ترسناکی بود ولی مهم شروع کار بود.امیدوارم به نوشتن ادامه بدی و هر دفعه داستان کامل تر و منسجم تری ازت بخونیم.
مرسی

سلام. ممنونم از حضورتون. اینقدرهام ترسناک نبودااااااااااا...... خوش بین باشید.

behzad یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 15:53 http://shadmehr-music31.blogsky.com

سلام خوبی وبلاگ خوب و جالبی داری
خوشحال میشم از وبلاگم دیدن کنید
در انتظار نظر زیبای شما هستیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد