بابابزرگ

در خانه برخلاف همیشه بازه، صدای گریه همه کوچه را برداشته، چراغ های ایوان منتهی به اتاق بالایی خاموشه، می دونم چی شده؛ اما باورم نمیشه، بابابزرگ رفته...!

نظرات 5 + ارسال نظر
ehsan دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 18:23 http://roozbarooz.blogsky.com

فقط یه چیزی
بسیار جالب انگیز

ممنون

بیشعورشناسی دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 19:02 http://www.lalikue.blogfa.com

تسلیت

ممنون. این ماجرا برای سال ۸۶ هست. ولی غمش هنوز تازه ی تازس.

یه زن دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:31 http://1-zan.blogsky.com/

سلام
چه خاطره ی تلخی...
خداوند رحمتشون کنه...

ممنونم.

مرضیه چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 20:08

دلم کباب شد بابا این همه غصه داریم تو دیگه اضافش نکن

من قربون دل نازک شما برم.

امید رضایی هنجنی یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 00:34 http://delbarg.blog.ir/

خدا رحمتش کنه
من هم روزی ک بهم خبر دادن هیچ جوره نمیخواستم باور کنم
هم پدربزرگ مادری و هم پدری مرگشون ناگهانی و غیر قابل باور بود برام

خوش اومدی به کلبه ی ما...
خدا همشون رو رحمت کنه ... یادشون تو دل ما بمونه برای همیشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد