انحنای روح من شانه های خسته ی غرور من تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است کتف گریه های بی بهانه ام ... بازوان حس شاعرانه ام زخم خورده است دردهای پوستی کجا؟ درد دوستی کجا؟ این سماجت عجیب پافشاری شگفت دردهاست دردهای آشنا دردهای بومی غریب دردهای خانگی دردهای کهنه ی لجوج اولین قلم حرف حرف درد را در دلم نوشته است دست سرنوشت خون درد را با گلم سرشته است پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
سلام شعرتون خیلی جالب بود! تا الان نشنیده بودم. دستتون درد نکنه. یه چیزی بگم ها... این همه دردی که توشعرتون دیدم (خوندم)، بیشترشون خودمون مسببشون هستیم. یه جورایی دست خود ما هستند! موفق باشید
سلام بیشترشون شاید ولی نمیشه منکر اتفاقای بدی که ناخاسته میوفتن شد. یه چیزی شاید شبیه یه امتحان ولی در هر صورت دردن دیگه!!! ممنون از حضورتون.
مطالب خوبی گلچین می کنی .
آفرین میرسبز عزیز
ممنون از لطفت. یادم رفته بود اسم قبلیمو ممنون از یاداوریت.
سلام
شعرتون خیلی جالب بود!
تا الان نشنیده بودم. دستتون درد نکنه.
یه چیزی بگم ها... این همه دردی که توشعرتون دیدم (خوندم)، بیشترشون خودمون مسببشون هستیم. یه جورایی دست خود ما هستند!
موفق باشید
سلام
بیشترشون شاید ولی نمیشه منکر اتفاقای بدی که ناخاسته میوفتن شد. یه چیزی شاید شبیه یه امتحان ولی در هر صورت دردن دیگه!!!
ممنون از حضورتون.
عالی بود کاش قیصر امین پور زنده بودخودش جواب میداد.
بادرد به دنیا اومدیم ایشالا بادرد نمیریم
درد وبلا نبینی ...
جواب اینا رو خودشم نمیدونه. اینا دردای انسانیه که فقط سئوالاش به ذهن میاد نه جوابش. شاید جوابشو هیچکی ندونه.