ریشه در خاک

من اینجا ریشه در خاکم

من اینجا عاشق این خاک از آلود گی پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم؟ نمی دانم!
امید روشنائی گر چه در این تیره گی ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می مانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
                                                           گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت

فریدون مشیری


بلوک تنهایی

برای مسعود که خیلی زود رفت.):


بالاخره

صاحب خانه شدم
به وسعت دو متر
وارتفاع
تا آسمان خدا
یادم می آید
تاچهل روز
سقف چکه می کرد
تا به یک لایه سنگ سیاه

ایزو بامش کردند

اینجا چه زود به زود

همه خانه دار می شوند

وقتی صدای کلاغ می آید

می دانم کسی دراین

حوالی نیست

عید که می رسد

بوی سبزه می آید

و گلهای پر پر

راستی آدرسم یادت نرود

قطعه فراموش شدگان

بلوک تنهایی....

نسترن خزایی