اسب ها

ما چند نفر

در کافه ای نشسته ایم

با موهایی سوخته و

سینه ای شلوغ از خیابان های تهران

با پوست ......




ما چند نفر

در کافه ای نشسته ایم

با موهایی سوخته و

سینه ای شلوغ از خیابان های تهران

با پوست هایی از روز

که گهگاه شب شده است

 

ما چند اسب بودیم

که بال نداشتیم

    یال نداشتیم

   چمنزار نداشتیم

ما فقط دویدن بودیم

و با نعل های خاکی اسپورت

ازگلوی گرفته ی کوچه ها بیرون زدیم

 

درخت ها چماق شده بودند

و آنقدر گریه داشتیم

که در آن همه غبار و گاز

اشک های طبیعی بریزیم

 

ما شکستن بودیم

و مشت هایی را که در هوا می چرخاندیم

عاقبت بر میز کوبیدیم

 

و مشت هامان را زیر میز پنهان کردیم

و مشت هامان را توی رختخواب پنهان کردیم

و مشت هامان را در کشوی آشپزخانه پنهان کردیم

و مشت هامان را در جیب هامان پنهان کردیم...

 

باز کن مشتم را !

هرکجای تهران که دست می گذارم

                                   درد می کند

هرکجای روز که بنشینم

                           شب است

هرکجای خاک...

 

 

دلم نیامد بگویم !

این شعر

در همان سطر های اول گلوله خورد

وگرنه تمام نمی شد


گروس عبدالمالکیان

نظرات 3 + ارسال نظر
sahar چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:06

liiiiiiiiiiiiiike
ali boood.:d

حسین چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 17:05 http://www.freewoman.blogfa.com

من عاشق شعرهای گروس هستم.مرسی از حسن انتخابت.مثل همیشه عالی بود

ممنون از حضور و اظهار نظر شما.

زن پارسی پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 23:47 http://fempars.blogfa.com

شعر قشنگیه. البته احساس می کنم اسم شاعرش یک چیز دیگه بوده!

سلام
شاعرش آقای عبدالمالکیان هستش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد