سرزمینم خاک افسونگر دل خاورمیانه
نام تو تاریخ تو مردان
کویت جاودانه
من زن ایرانی ام ایرانی
از جنس تن تو
هم صبور و هم غیورم طفلی
از آبستن تو
من زن ایرانی ام همسایه
و هم نسل شیرین
خواهر تهمینه و هم قصه ی
پوران و پروین
من زن ایرانی ام اهل
تمدن
زاده پارس مثل دریا میخروشم
من خلیجام تا ابد فارس
من زن ایرانی ام یک چشمه
شرم ناب دارم
قد صدها سد سیوند پشت
چشمم آب دارم
من زن ایرانیم می سازمت
با خشت جانم
میزنم تا سقف تو صدها
ستون با استخوانم
من زن ایرانی ام ایرانی
از جنس تن تو
هم صبور و هم غیورم طفلی
از آبستن تو
هیلا صدیقی
از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت. فرشته ای
ظاهر شد و عرض کرد: چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید؟
خداوند پاسخ داد: دستور کار او را دیده ای؟او باید کاملا" قابل شستشو
باشد، اما پلاستیکی نباشد.
بهار
به ستون آجری که عرضش بیش از دوبرابر شانه های باریکش بود تکیه داده بود و داشت به
پهنای صورت کوچک واستخوانیش اشک می ریخت. از شدت ترس و خجالت روش نمی شد برگرده و
نگاهی به در دفتر مدرسه بندازه؛ تو دلش خودشو به خاطر گناهی که نمی دونست چیه
ملامت می کرد، خودشو مقصر می دونست اما نمی دونست چه کار کرده...؟؟!!
ترس نشسته در دلم ، غمزده در نگاه من
سهم من از زنانگی ، روسری سیاه من !
راز دلم نهان شده... پشت سر حجاب من
غرق گناهم ، تو بیا ، باز بشو نقاب من