ایران دخت
ایران دخت

ایران دخت

چاه

روزی روزگاری تو یه شهر خیلی دور پادشاهی عادل حکمرانی می کرد. همه مردم پادشاهشون رو دوست داشتن. هر فرمانی که پادشاه صادر می کرد بی چون و چرا اطاعت می شد.

ادامه مطلب ...

آدمک کوکی

صدای یه آهنگ توی مغزم می پیچه، هرچی سعی می کنم نشنوم فایده ای نداره. یادم می آد، صدای زنگ آلارم موبایلم. دستم رو دراز می کنم گوشی رو از روی پاتختی بردارم ولی هرچی دستمو روی میز می چرخونم به هیچی که شبیه موبایلم باشه نمی خوره. یادم می افته برای اینکه تو خواب خاموشش نکنم گذاشتمش روی میزتحریرم، دورترین نقطه از تخت، امروز دیگه نباید دیر برسم.

ادامه مطلب ...

به کـــــــوروش چه خواهیم گفت؟؟؟

به کـــــــوروش چه خواهیم گفت؟
اگر ســـــــر بر آرد ز خــــــــــــــاک
اگـــــــر باز پرسد ز مــــــــــــــا
چه شد کـــــــردار پــــــــــــــاک ؟
چه شد ملک ایـــــــران زمـــین ؟
کجایند مردان این ســـــــرزمین ؟
 

ادامه مطلب ...

رنگ خدا

میدونی چیه هیچ کی منو دوس نداره ..من میدونم چون نمیبینم همه از دست من میخوان فرار کنن .....معلممون میگه خدا شما نابیناهارو بیشتر دوست داره چون نمیبینید .ولی من گفتم خانم اگه مارو دوست داشت چرا مارو نابینا کرد تا اونو نبینیم بعد گفت خدا دیدنی نیست ولی همه جا هست میتونید اونو حس کنید . گفت شما با دستاتون میبینید .حالا من همه جارو میگردم تا یه روزی بالاخره دستم به خدا بخوره اون وقت بهش میگم... هرچی تو دلم هست... بهش میگم. 


 رنگ خدا - مجید مجیدی