بخواهیم یا نه خشونتها جزیی از زندگی زنان سرزمین من است:
یکی به نگاه هرزه همکارانش عادت میکند
یکی به بوق زدن ماشینهایی که رد می شوند
یکی به امر و نهی های محترمانه همسرش
یکی به سرک کشیدن به حریم شخصی اش تحت عنوان عشق
یکی به سوال و جوابهای آمرانه پدرش
یکی به فحش شنیدن از همسر و تحمل بددهنی هایش تحت این عنوان که : مرده دیگه ! اعصابش ضعیفه !
یکی به کتک خوردن از دست برادر
یکی به گرفتن حقوق کمتر نسبت به همکارن مردش
یکی به انجام کارهای خانه به عنوان وظیفه اش
یکی به عرفهای خانوادگی برای ازدواج با پسر عمو
یکی به تجاوزهای شبانه شوهر
یکی به نگاههای متعجب مردم وقتی در خیابان سیگار می کشد
یکی به لبخندهای کثیف مردان وقتی تنها به پارک میرود
یکی..
یکی..
خشونت علیه زنان خیلی چیز عجیبی نیست .
خیلی راحت اتفاق می افتد، خیلی سریع میشود جزئی از فرهنگ و خیلی آسان همه می پذیریمش !
اما مرحله ی بعد از شناخت و پیدا کردن مشکل ، حل آن و همکاری ِ
همه ی زنان برای تغییر این فرهنگ اشتباه است !
چرا فکر کردی تنهایی من مثل یه گلیم پاخوردهست که توی مطبخ هر خونهای میشه پهناش کرد؟ تنهایی من رنگ و بوی دیوار و پنجره و گلیم خونهی خودم رو داره. نمیدونم اینا چند میارزه! ولی تنهایی من مثل تنهایی هر کس دیگهای محترمه.
پیرمرد همسایه آلزایمر دارد ...
دیروز زیادی شلوغش کرده بودند
او فقط فراموش کرده بوداز خواب بیدار شود ...!
------------------------------
کهکشانها کو زمینم؟
زمین کو وطنم؟
وطن کو خانه ام؟
خانه کو مادرم؟
مادر
کو کبوترانم؟
من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟
-------------------------------
درختان می گویند بهار
پرندگان می گویند ، لانه
سنگ ها می گویند صبر
و خاک
ها می گویند مصاحب
و انسان ها می گویند «خوشبختی»
امّا همه ی ما در یک چیز
شبیهیم ،
در طلب نور !
ما نه درختیم
و نه خاک .
پس خوشبختی را با علم
به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
باید در حریم خودمان جستجو کنیم .
اندی: میدونی مکزیکیها در مورد اقیانوس آرام چی میگن؟
رِد: نـه.
انـدی: میگن هیچ گذشتهای نداره. این دقیقن همون جایـیه که من مـیخوام زندگی کنم. یه جای گرم بدون هـیچ خاطره ای
محمود جان! تا به حال بیش از ده نامه در این هشت سال برایت نوشته ام. از روزهایی که جیک جیک مستونت بود تا حالا که فصل زمستونت رسیده. گاهی با خشم،گاهی با شوخی، گاهی با همدردی از صمیم قلب. البته تقریبا همیشه بعید می دانستم این نامه ها در مخاطبش که تو باشی اثر کند، ولی راستش را بخواهی آنها را برای خوانندگان این نوشته ها می نوشتم. فکر کنم خودت هم متوجه شده بودی. یعنی واقعش ما که با هم رفاقت خاصی نداشتیم، یعنی اصولا رفاقتی نداشتیم. پس دلیلی نداشت من برایت نامه بنویسم. گرچه تو برای همه کسانی که بهت محل نمی گذارند هم نامه نوشته ای. محلت نگذاشتند باز هم نوشتی . ولی راستش من اصلا برای تو ننوشتم بهانه نامه ها تو بودی . برای همین چاپ کردم وگرنه مثل تو محرمانه می گذاشتم .
ادامه مطلب ...