ایران دخت
ایران دخت

ایران دخت

از شما می‌پرسم
که اِمروز به جهان می‌آیید
فردا چه پیشِ روی شماست؟
آیا ما را تکرار می‌کُنید
بر جاده های تَنگ سراشیب
... و خسته به تلخی، جای دیگران را می‌سپرید؟
آیا از شما یکی- یا همه- بن بَست را می‌بینید
و زمان را که می‌گُذَرد؟
آیا به پُشتِ سر می‌نگَرید
به رَهِ سخت آمده
و میان بُری می‌یابید؟
ما خویش را نمی‌بخشیم
ما درجازَدِگان
ما قربانیانِ خُودیم؛
امّا آیا فردا روزِ بهتری است؟
از شما می‌پُرسَم
که اِمروز به جهان می‌آیید


بهرام بیضایی

نظرات 7 + ارسال نظر
نرگس چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:13

خودتی دختر
چرا قیافت عوض شد؟!
شیک و پیک کردیا!

اره دیگه... گفتیم فضای خونه رو عوض کنیم مهمونا که قدم رنجه میکنن خسته نشن از یکنواختی... چطوره؟؟؟
چی خودمم راستی؟؟؟

مسلم بیگ زاده چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:58 http://daftar-ensha.blogsky.com

سلام
فکر کنم دیگه با خوندن این جور مطالب و درد دل های مردم و قشر متوسط جامعه، آروم نمی شم.
به قول یکی از دوستان یواش یواش داریم پوست کلف می شیم که این اصلاً خوب نیست. آخه آدم یه ظرفیتی داره.

قورباغه آرام پزو شنیدی؟؟؟؟ ماجرای ماست متاسفانه..!!!!!!!

آرام پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:53 http://weblogpersia.persianblog.ir/

نمیدونم چرا با خوندن این پست یاد خیام افتاد

اینکه خوبه...
مرسی از اینکه هستی ارام جان.

غزل وحامد جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 18:52 http://www.ghazalejoon.blogfa.com

آه میکشم تو را با تمام انتظار / پر شکوفه کن مرا ای کرامت بهار / میرسد بهار و من بی شکوفه ام هنوز / آفتاب من بتاب، مهربان من بتاب
دوست جونی من چطوره؟
[بوسه]

ممنون گلم.... خوبم

عمو عماد دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:13 http://emad-milanloo.blogfa.com

سلام
میبینم که خونه تکونی کردی! مبارکه! وبلاگت شبیه این سایتای خبری شده :)
ما که امروز به دنیا نیامدیم به گذشته هم نگاه میکنیم میانبری نمیابیم و فردایی هم کلا نمیبینیم چه برسه به خوب یا بدش!

اوه اوه... پس چه با کلاس شده وبلاگم!

الف چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:47

رخت و لباس نو مبارک
متاسفانه سال به سال دریغ از پارسال ....
رفته رفته یه چیزهایی رو داریم از دست می دیم ..داریم خودمون رو ..و هویتمون رو به عنوان یک انسان فراموش می کنیم .. و این یعنی فراموش کردن خیلی چیزها .. خیلی بده یادمون بره ادمیم و حق حیات داریم .....کم کم می شیم یه مخلوق دیگه که فقط زنده است ..همین ..ما نصف راهی رو که قبلتر رفته شده هم نمی تونم طی کنیم ...

متاسفانه حرفات خیلی تلخه... خیلی زیاد ولی به همون اندازه واقعیه...
حس میکنم تو این زندگی به هیچ دردی نمیخورم... به هیچ کاری نمیام... خسته شدم دوست خوبم خیلی خسته... از همه چی.!

همکلاسی پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 22:00

سلام
اینا برا جوابیه که به الف دادی!
یعنی چی خسته ای عزیزم؟!
راه به این طولانی...عطش به این زیادی....من واقعا منطق خستگی رو نمی فهمم! اگه از وضعیت ناراضیی پس تلاش کن مگه به قله رسیدی که وقت داری به خستگی فکر کنی؟؟ اگرم راضی پس سرتو بکن زیر برف و زندگیتو بکن!!
در هر صورت خستگی معنی نداره
در ضمن اگه اینا رو میگی که شیرینی مشروط نشدنت رو ندی کور خوندی

یه حالی دارم که نگو.... نمیدونم چرا ولی خیلی خستم...
شیرینی هم بهت میدم... من دستم بهت برسه...
باورت میشه دلم برا بهشت تنگ شده حتی!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد