هفت سالم بود. یه روزِ جمعه ی لعنتی از صبح تا شب دندون درد کشیدم و به زور مسکن خوابیدم تا شنبه اول وقت همراه آقاجون برای کشیدن دندونم بریم بخش کودک که مثلا درمانگاه تخصصی برای کودکان بود!
اولین باری بود که این محیط و این صندلی متحرک رو میدیدم. دکتر دندون خراب رو پیدا کرد و خواست تا کارشو شروع کنه، خیلی حرفه ای و کاملا یواشکی(!) آمپول بی حسی غول پیکرشو آورد، کاملا تو دستش قایمش کرده بود ولی من دیدمش و اتفاقی که نباید، افتاده بود! ترسیده بودم. خیلی زیاد...
گفت دهنتو باز کن یه بار دیگه دندونتو ببینم. لبامو روی هم فشار دادم و ابرو بالا انداختم. گفت تو که همین الان گذاشتی راحت دندوناتو معاینه کنم. یه بار دیگه هم باز کن دهنتو. لبامو بیشتر روی هم فشار دادم. رو کرد به آقاجون که گوشه اتاق ایستاده بود و گفت چون شما اینجایید اجازه نمیده دندونشو ببینم، برید بیرون تا راحت تر بتونم راضیش کنم! آقاجون هم بی هیچ حرفی رفت.
با دست بزرگ و مردونه ش دو طرف صورت استخونیمو گرفت و گفت باز کن دهنتو، زود تموم میشه. خیلی ترسیده بودم. بدون اینکه لب از لب تکون بدم با چشمام التماسش میکردم که بذاره برم. ترجیح میدادم تا آخر عمر دندون درد رو تحمل کنم ولی اونجا و روی اون صندلی نمونم! صورتمو با دستش فشار میداد تا با زور بتونه دهنمو باز کنه. ولی من با دهن بسته جیغ میزدم و گریه میکردم. هنوز هم مسیر بالا پایین کردن پاهام و کوبیدنشون به صندلی رو میتونم ببینم. اونقدر لگد زدم و جیغ کشیدم که آخرش بلند شد و رفت دم در به آقاجونم گفت فایده نداره، اجازه نمیده دندونشو بکشم. آقاجون هم ازم ناراحت و عصبانی بود و باهام حرف نمیزد و نمیدونست چقدر این دندونپزشک مثلا ماهر کتکم زده! اومدیم خونه و تا 11 سال بعد دیگه هیچ وقت هیچ دندون پزشکی ای نرفتم. هنوزهم که هنوزه از دندون پزشکی ترس دارم. تمام مدت که جناب دندون پزشک دارن روی دندونام کار میکنن همه بدنم منقبضه و به سختی نفس میکشم.
کاشکی دندون عقل نداشتم و الان محبور نبودم این همه استرس و ترس رو تحمل کنم! خدایا راه نداره خودت یه جوری با قدرت لایزالت، امشب تا صبح این دندونای عقل رو محو کنی.. قول میدم بعدش دختر خوبی بشم و هر شب مرتب مسواک بزنم. هوم؟ نظرت؟؟؟!
خیلی ممنونم از پزشک های زحمت کش مملکتمون!
بله بله بله
سلام.کاشکی دندون عقل نداشتی تا همه میفهمیدن
هر چی بگی به جون میخرم. فقط دندونای عقلم محو شن خودشون...
من هر وقت میرم دندان پزشکی تمام بدنم یخ میکنه هر چقدر بزرگ شم فایده نداره دست خودم نیست نمیدونم چرا وحشت میکنم
هر وقتم میرم توی اتاق دکتر وقتی میخواد کارشو بکنه چشمامو میبندم تا نبینم چه چیزایی تو دستشه چون اگه ببینم مطمنا اشکم در میاد یا پایش از اونجا میرم
ولی اولین بار که هفت سالم بود رفتم دکتر.دکترم خیلی دکتر بدی بود میخواست دندونمو بکشه بهم گفت چشماتو ببند منم بستم تا آخرش ساکت رو صندلی بودم دندونمو جوری میکشید که چند بار با کشیدن دندون من توسط دکتر سرمم از رو صندلی بلند میشد.دکتر بیشعور اصن نمیدونست دندونمو چه جوری باید بکشه آخرشم گفت آفرین تاحالا بچه به این آروم ندیده بودم از جیغ زدی نه گریه کردی حیف که مسواکام تموم شده وگرنه جایزه دختر خوب بودنت میدادم
دقیقا حستو درک میکنم!
منم تمام مدت چشمام بسته س از ترس!
جالبه این دومین پستی بود که امشب درباره عقل خوندم
دندونپزشکی اصن حس خوبی نداره در کل
خیلییییییییی بده
وقتی میرم دندون پزشکی احساس میکنم الانه که دهنم تا گوشام پاره بشه اینقد دکتر تا آرنجش میره تو دهنم
آی گفتی