ایران دخت
ایران دخت

ایران دخت

و خدایی که همین نزدیکی ست...

از بچگی فکر میکردم خدا یه جاییه اون بالاها، یه جای خیلی دور وسط آسمونا و داره با یه لبخند ریز و مهربون نگام میکنه، وقتاییم که کار بدی میکنم و ازم ناراحت میشه یه کوچولو اخم میکنه و راهو برای برگشتم باز میکنه و یواشکی هدایتم میکنه برم تو مسیرش. امروز فهمیدم خدا تو آسمونا نیست، یه جاییه همین جاها، همین نزدیکیا. مگه نه اینکه خودش گفته از رگ گردن به ما نزدیکتره! خوب دستتونو بزارید رو رگ گردنتون، هنوز بهش نرسیدید و این ینی خدا یه جاییه نزدیک تر از این دستِ رو گردن. خودِ رگ رو هم حتی اگه بگیری بازم دوری. چون گفته نزدیکتر... این ینی اینکه خدا یه چیزیِ درون من. یه چیزیه تو اعماقِ وجودیِ خودم، یه جایی همین نزدیکیا خیلی خیلی نزدیک. برای رسیدن به خدا آدم باید به خودش برسه، خودشو پیدا کنه...

درست میگن که نماز و روزه راهیه برای نزدیک تر شدن به خدا. نه اینکه خدا دور باشه و ما بخواییم با این کارا بهش نزدیک بشیما نه. خدا همین جاست فقط این ماییم که از خودمون دور میشیم. برای خودمون وقت نمیزاریم. اونقدر غرق آدما و دنیای اطراف میشیم که خودمون رو فراموش میکنیم. یادمون میره که یه وجودی درون ما هست که باید ناز و نوازشش کنیم، باید براش وقت بزاریم؛ اگه ازش غافل بشیم غصه می خوره، مریض میشه و تا مدت ها باید براش وقت بزاریم تا جبران این کم توجهی بشه. 

نمیدونم شاید خدا همونی باشه که بهش میگن روح، همونی که بهش میگن روان، اگرم نه مطمئنم یه چیزیه خیلی شبیه شون. 


+ گاهی عجیب حس میکنم که "خدا با من نشسته چای مینوشه"

+ گم شده بودم ، دور شده بودم، تو راه برگشتم...


نظرات 8 + ارسال نظر
سجاد سه‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 15:00

رابطت با پدر و مادر و خانوادت چطوره؟ تا حالا برات پیش اومده از پدرت متنفر باشی؟


هیچ وقت... همیشه با همه وجود عاشقشونم
چرا اینو پرسیدی؟

سجاد سه‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 15:10

حالم خوب نیست. همش توی ذهنم با اطرافیانم درگیرم.با خواهرهام برادرام.

خونه .شهرم. آدمای اطرافم.............. دارن خفه ام می کنن!!!

---------------------

سرعت اینترنت خیلی پایینه یه وقت دیگه شاید برات پیغوم گذاشتم.

متاسفم
امیدوارم زودتر حالت خوب بشه
منتظرم خبر خوب شدنتو بدی.

رهگذر سه‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 23:30 http://yeklahzehsokoot.blogsky.com/

فروردین پنج‌شنبه 12 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 19:36 http://ashteroh.mihanblog.com/

ما موجودات متناهی‌ای هستیم. شاید تلاش ِبی‌فایده‌ای باشه که سعی کنیم خدا رو بشناسیم.شاید همین که بتونیم حس‌اش کنیم شاید خودش کار ِبزرگی باشه

درست میگید جسم ما متناهیه... ولی روحمون نه... با جسم شاید نشه یا شاید سختتر باشه ولی به نظرم با دل و روح میشه به خدا رسید

فروردین پنج‌شنبه 12 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 19:39 http://ashteroh.mihanblog.com/

راستی خیلی خوشحالم که وبلاگ ِخوبی مثه اینجا رو پیدا کردم. جایی که باعث میشه کامنت ِتکراری و کلیشه نذارم و مجبور به جمله‌سازی بشم
موقعی که اسم ِاین جا رو جزو لینکهام می بینم هوس می کنم باز کنم ببینم آپ کردین یا نه

موفق باشین

چه حرفای خوبی...
ممنونم از این همه لطف... ای کاش اینطور باشه که میگید
شما هم

فروردین پنج‌شنبه 12 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 19:42 http://ashteroh.mihanblog.com/

درباره کامت ِسجاد:

من که نمی‌دونم مسئله چیه. ولی من شبیه چنین حس‌هایی رو تجربه کردم.
نتیجه‌ی شخصی‌ای که گرفتم این بود که آدم هر چقدر توقع‌اش از دیگران و محیطش کمتر باشه و بیشتر متکی به خودش باشه،آرامش ِبیشتری پیدا می‌کنه
شاید حرفم خیلی کلی باشه البته

امیدوارم زودتر حال دوستمون خوب بشه

فروردین شنبه 14 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 00:51 http://ashteroh.mihanblog.com/

درود ِدوباره
یه سرزی توضیحات نوشتم
سپاس

ممنون

حمید چهارشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:45 http://abrechandzelee.blogsky.com/

"نمیدونم شاید خدا همونی باشه که بهش میگن روح، همونی که بهش میگن روان، اگرم نه مطمئنم یه چیزیه خیلی شبیه شون"... شاید جواب حتی از اینم راحتتر باشه. شاید اصلا از همین راحتیشه که سخته، چون خیلی راحته فکر میکنیم لابد این نیست! از رگ گردن نزدیکتر یعنی خودته. تعارف که با ما نداره!

اره خدا خیلی راحته ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد