اما
مادر هیچ وقت از کودکش جدا نمی شود
حتی درآن دنیا
مادر نفسش
پلک زدنش
آه کشیدنش
لب خندش
تپش قلبش
به فرزندش بسته است
سن ندارد
جا ندارد
با چه کسی و کجا ندارد
تمام حواسش پی کودکیست
که برای او هیچ وقت بزرگ نمی شود
می شود برای تمام
لحظه های نگرانی مادر
تمام انتظارش ، بی تا بی اش
مُرد ، هزار بار مُرد
می شود جان داد
به پای بوی تنش
دستهایش
قدمهایش
صدا کردنش
و نگاه بی هوایش
به تمام لحظه هایی
که حواس کودکش نیست
مادر مرهم و محرم با هم است
جان است
عمر است
و یکپارچه بودنش خوشبختیست
و مادر نبودن ندارد
مرگ ندارد
مادر همیشگیست
یک ماندنِ بی تکرارِ ابدی
* برای مادرم و برای خواهرانم که بهترین زنان زمینند... برای همه مادران و زنان سرزمینم
i miss u
سلام صدیقه جان
کم پیدایی؟
سمت ما نمیایی؟
خوبی؟
سال نوت مبارک
سلام ارام جانم
میام عزیز. میخونمت همیشه. ولی حال حرف زدن ندارم
ببخش عزیز
هر روزت شاد
سلام مرسی عزیزم چقدر دیر خوندمش
این روزا از خود قبلیم فاصله گرفتم و در خودی غرق شدم که برام ناآشناس.نمیدونم ولی برای دلداری خودم میگن حتما طبیعیه. نوشته ات قشنگ بود.
سلام
همیشه تحولات زندگی اذم باعث میشه با یه ادم ناآشنا رو به رو بشه ...
به نظرم طبیعیه واقعا ...
زمان همه چیو حل میکنه. خوب هم حل میکنه.