هیس! صدای فریاد همه دختران ...
هیس! صدای فریادی به وسعت معصومیت تمام دخترکان ...
فریاد همه ما که تو با چشم حرمت روحمان را شکستی، روح و آرامشمان را دریدی ...
از صدایت، گوش هایم را برای نشنیدنت تربیت کردم و کم کم شنیدن یادم رفت ...
از نگاهت، چشمانم را برای ندیدنت تربیت کردم و دیگر نمیبینم؛ نه تو را و نه دیگری را ...
ولی هنوز هستی، هنوز راهی هست برای از بین بردنم ...
و باید سکوت کنم چون آبروی من، عفت من، شخصیت من یعنی این سکوت ...
من باید سکوت کنم چون مادرم می گوید: "اگه دختر سالم باشه کسی کاری به کارش نداره" ...
سکوت می کنم چون فریادم چراغ سبزی ست برای سایر لاشخورها ...
تو پرده ها می دری و من فقط سکوت می کنم؛ فقط نگاه می کنم و نمی بینمت، فراموشت می کنم اما هنوز هستی؛ هنوز اینجایی؛ در تمام کوچه ها و خیابان های این شهر ...
هیس! صدای فریاد همه دخترانی ست که هر روز "مرادها" آن ها را می کشند و "حاجی"ها نگران آبرویشان هستند.
هیــــــــــــــــــس ...
*امروز "هیس! دختران فریاد نمی زنند" را دیدم و ...
من هم این فیلم را دیدم و از جرات کارگردان خیلی خوشم اومد
جنایتی پنهان که حتی جرات حرف زدن ازش را نداریم چه برسه بخواهیم ازش شکایت کنیم
به وبلاگ من هم سر بزن خانوم
سلام
من همیشه نوشته های شیرین شما رو میخونم. چشم
بالاخره ی نفر از این کشتن آدما تو زیباترین سالای زندگیشون پرده برداری کرد...خوشحالم..
منم دوباره وبلاگ ساختم.نوشته های شیرین منم بخون وقت کردی
درسته هر چند خیلی تلخ بود ولی دوست داشتنی بود
خوشحالم که دست بکار شدی دوست خوبم...خوش آمدی
آنکه واقعا تو را دوست دارد به
ساز آرام بودنت کفایت میکند
و هرگز نمیخواهد رقاصه ی سازهایش باشی …
چه قشنگ بود...
مرسی