ایران دخت
ایران دخت

ایران دخت

باغ بی برگی

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر با آن پوستین سرد نمناکش

باغ بی برگی....

روز و شب تنهاست

با سکوت پاک غمناکش...

ساز او باران سرودش باد....

جامه اش شولای عریانی است.....

ور جز اینش جامه ای باید....

بافته بس شعله ی زر تار پودش باد....

گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد

یا نمی خواهد باغبان و رهگذاری نیست....

باغ نومیدان....چشم در راه بهاری نیست....

گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد...

ور به رویش برگ لبخندی نمی روید...

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟

داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید

باغ بی برگی .....

خنده اش خونی است اشک آمیز....

جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن

پادشاه فصل ها پاییز.... 




پاییز با شکوهه ... چون میشه باهاش سر به هوا قدم زد ... درست دست در دست آسمون

خوش آمدی پاییز ...


نظرات 3 + ارسال نظر
رهگذر چهارشنبه 3 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 13:46

پاییز با شکوهه ... چون میشه باهاش سر به هوا قدم زد ...

چه قشنگ گفتی...بسی کیف کردیم...

بسی قابلی نداشت

مسلم بیگ‌زاده پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:34 http://beigzadeh-m.ir

پاییز پادشاه همه فصل‌هاست!
همین...

[ بدون نام ] جمعه 3 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 23:38

همه پائیز است و رخسار زدش...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد