ایران دخت
ایران دخت

ایران دخت

کراوات

سال ها پیش عریضه نویسی پیری در گوشه ای از شهر مشغول به کار بود که انصافا خوب می نوشت و نسبت به هم قطارها دخل خوبی داشت. از قضا این پیرمرد با کلاه پهلوی و کراوات پشت ماشین تایپ می نشست. که گناهی بزرگ تر از استفاده از کراوات و کلاه منصوب به خاندان پهلوی وجود ندارد. از این راه اسلام در خطری واقع می شد که از وجود آخوندا و جوجه طلبه هایی که چه با لباس مقدس روحانیت و چه بدون آن با چشم و دست و پا دنبال ناموس مردم هستند، نمی افتد.


سال ها پیش عریضه نویسی پیری در گوشه ای از شهر مشغول به کار بود که انصافا خوب می نوشت و نسبت به هم قطارها دخل خوبی داشت. از قضا این پیرمرد با کلاه پهلوی و کراوات پشت ماشین تایپ می نشست. که گناهی بزرگ تر از استفاده از کراوات و کلاه منصوب به خاندان پهلوی وجود ندارد. از این راه اسلام در خطری واقع می شد که از وجود آخوندا و جوجه طلبه هایی که چه با لباس مقدس روحانیت و چه بدون آن با چشم و دست و پا دنبال ناموس مردم هستند، نمی افتد.

این خطر مردم کوچه و بازار و محله و شهر رو نگران کرد، که این کراوات باعث فساد و هرزگی در شهر مقدس ما خواهد شد. پس میز گردهای حل بحران تشکیل و تصمیم به بر خورد گرفته شد.

از برادران عزیز کمیته که از قضا معمم هم بود برای امر به معروف و نائل آمدن به این حسنه برزگ الهی مامور شد. مامور محترم همراه گروهی از ملازمین در محل حاضر شدند.

-          - سلام علیکم

-          - سلام. برای چه امری عریضه می خوایید؟

-          - عریضه نمی خوام برادر.

پیر مرد عریضه نویس بدون توجه به او سر می چرخاند  به زنی که کنارش ایستاده و با احترام می پرسد: شما برای چی عریضه میخوایین خانم؟

-          - من با شما صحبت دارم کار عریضه این خواهر رو بقیه می تونن انجام بدن.

 پیرمرد سر چرخاند و با اشاره سر از مامور خاست ادامه بدهد.

-          - شما می دونید ماانقلاب کردیم تا با فرهنگ و آداب و خودمون پیش بریم نه اینکه  فرهنگ و لباس غرب رو بیاریم تو مملکت آقا امام زمان.

پیرمرد با سکوت نگاهش می کرد و مامور می گفت و می گفت و می گفت. تا اینکه تصمیم به سکوت گرفت یا شاید خاست که برای چند لحظه نفسی تازه کند و دوباره خطابه را  از سر گیرد که پیر مرد با خونسردی تمام گفت:

-          - شما این همه پارچه لوله کردی بستی به سرت من بهت می گم چرا که   تو اومدی به این چند سانت پارچه ای که من بستم به گردنم ایراد می گیری..؟

این چنین بود که چند نفر از بسیجیان مخلص در یک یورش شجاعانه پیرمرد رو دستگیر و ماشین تایپ رو مصادره کردندو به مقر اصلاح منافقین منتقل کردند.

کسی از وقایع بعد از دستگیری اطلاع دقیقی نداشت تا اینکه بعد از چند روز خبر مرگ پیرمرد محله را پر کرد و اسلام نجات پیدا کرد.

نظرات 10 + ارسال نظر
عمو عماد پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 14:04 http://emad-milanloo.blogfa.com

سلام
ها؟!!!!!
این اتفاق مال کیه؟!

سلام
یادمه بچه که بودیم مامانم به عنوان ماجرایی که بعد از انقلاب افتاده تعریف میکردن. فک کنم همچین کسی بوده یه روزی...متاسفانه.

آرام جمعه 24 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:57

به نظر من افراط لازمه انقلابه
اما
اون چیزی که انقلابها رو به انحراف میکشونه فراموش کردنه بازگشت به توازنه

که متاسفانه فراموش کردیم...

مسلم بیگ زاده جمعه 24 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 13:55 http://www.daftar-ensha.blogsky.com

مطلب خیلی جالبیه.
البته از اونور جالبه. یعنی اینکه چون اتفاق خوشایندی نیست، نظر آدم رو جلب می کنه.
همین افراط و تفریط هاست که آدما از پیش رفت باز می داره.
حالا من کاری به این کروات ندارم، از اون بدترش هم دیدم.
مملکت ما که اینجوری اسلامی نمیشه و نخواهد شد.
هر دین و مذهبی که صد در صد هوادار نداره و معلومه یه عده ولو اندک پیدا میشه که مخالف باشن.
پس اگه می خوایم مملکتمون پایدار بمونه باید به اون عده اندک احترام بذاریم و به خواسته هاشون جامه عمل بپوشونیم.
همونطور که خود ما از دیدن اینکه تو جامعه ی غرب، به شخصی که مسلمانه توهین و بی احترامی میشه ناراحت میشیم؛ باید به اون عده کم هم این حق رو بدیم که ناراحت بشن.
یکی از امامان معصوممون گفته؛ اون چیزی که برای خودت می پسندی، برای دیگران هم بپسند و بالعکس.
حالا ما داریم دقیقاً خلاف حرف و توصیه امامان معصوممون عمل می کنیم.
به نظر من این مملکت اسلامی نیست. یا راحت بگم؛ اسلام رو تحریف کردن و یه جورایی سفاریش کردن.
اونم به سلیقه ی خودشون.

سلام. تنها قربانی این ماجراها اسلامه متاسفانه....
ممنونم از حظورتون.

غزل و حامد شنبه 25 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 http://www.ghazalejoon.blogfa.com

از استادی پرسیدﻧﺪ :ﺁﯾﺎ ﻗﻠﺒﯽ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻮﺩ؟
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ.
ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :ﺁﯾﺎ ﺷﻤﺎ ﺗﺎﮐﻨﻮﻥ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﯾﺪ؟
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ :ﺁﯾﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺳﺖ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯾﺪ؟

ممنون از جملات زیباتون...

ادل یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 16:45 http://www.can-dopo.blogfa.com

خوشحالم برگشتی ادل عزیز.

غزل و حامد چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:04 http://www.ghazalejoon.blogfa.com

اخر پاییز شد
همه دم میزنند از شمردن جوجه ها
بشمار تعداد دل هایی راکه به دست اوردی
بشمار تعداد لبخندهایی راکه بر لبان دوستانت نشاندی
بشمار تعداد اشک هایی راکه از سر شوق و غم ریختی
فصل زردی بود تو چقدر سبز بودی؟
جوجه هارا بعدا باهم میشماریم
یلدا مبارکککککککککککککککک[گل][گل]

خیلییییییییی...
یلدا مبارک.

الف یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:13

ناراحت کننده بود...

خیلی....

زن پارسی یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 21:51 http://fempars.blogfa.com

به سلامتی اسلام نجات پیدا کرده!!!!!!
یک کراوات رو از دور گردنش برداشتند تا نفس بکشه اما عوضش کلی پارچه گذاشتند روی سرش که دیگه کار نکنه!

نرگس جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:47

سلام دوست جون
درباره افراط و تفریط ها حرفاتون درسته
ولی فکر نمیکنید شما هم نسبت به روحانی ها کمی افراطی قضاوت میکنید

سلام. بحث قضاوت من در مورد قشر روحانیت اینجا مطرح نشد... این ماجرا فقط یک داستان بود...
من در مورد هیچ قشری مطلق حرف نمی زنم... این مامور اتفاقا روحانی بود
ممنون از حضورتون نرگس جان

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 23:27

با سلام غالب مطالبتون رو خوندم در این مورد من اگر جای شما ودوستانی که ابراز نظر کردند بودم به عنوان یک متفکر ، دانشجو ، با استناد به یک داستان که شنیدم از مادرم که مادرم هم شنیده ازکسی که آن کس معلوم نیست این مطلب را دیده یا او هم شنیده قضاوت نمی کردم امیرالمومنین فرمود فاصله بین حق و باطل چهار انگشت است آنچه که دیدی حق است آنچه که شنیدی باطل است
دوست عزیزم فدات شم انتقاد همیشه موجب رشد وتعالی است اما انتقاد متفاوت است با اینکه عینک بدبینی بزنیم ودنیا را با آن عینک ببینیم

این فقط یه داستان بود قرار نیست حتما مستند باشه هر چند که هست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد