ایران دخت
ایران دخت

ایران دخت

عشق ممنوع!

خسته وکلافه نشست. نمیتونست فکرشو متمرکز کنه. هیچ وقت پیش بینی نمی کرد به این روز بیوفته، تا این حد سنت شکنی؟!!! برای یه لحظه همه قرارایی که تو زندگی با خودش داشت رو شکسته بود.

خسته وکلافه نشست. نمیتونست فکرشو متمرکز کنه. هیچ وقت پیش بینی نمی کرد به این روز بیوفته، تا این حد سنت شکنی؟!!! برای یه لحظه همه قرارایی که تو زندگی با خودش داشت رو شکسته بود. از این خوشحال بود که اتفاقای تازه ای رو تجربه کرده اما ظرفیتش رو نداشت. روحش، روانش، قلبش، همه وجودش درد می کرد. اینی که الان بود رو دوست نداشت، بهش افتخار نمی کرد، اونی نبود که ساخته بود، خیلی ضعیف بود؛ همه چیز یه دفعه آوار شده بود، عاشق شده بود! بادلش رفته بود تو یه راه...

تو یه لحظه قدم گذاشته بود تو یه راه ممنوعه، از یه میوه ممنوعه خورده بود، میوه ای که حق اون نبود، مال اون نبود. یه حس ممنوعه به یه آدم ممنوعه هیچ چیز این قاعده درست نیست.این معادله از هیچ طرف حل نمی شه، از همه جا بن بسته. پس چرا شروع شد؟؟؟!

این حس تازه یه دنیا تجربه تازه براش آورده بود. تجربه ی دوست داشتن آدمی که هیچ ربطی بهش نداشت، اما دوسش داشت. چون اولین بود، اولین بار بود که یه نفر رو اینطوری می خواست و می دونست نمی شه! مال هم نبودن، فقط قرار بود یه بخشی از خاطرات هم باشن و یه اثر تو دل هم بکارن و برای ابد برن!

با عقلش، با منطقش برای همیشه رفت...!!!

نظرات 6 + ارسال نظر
....... جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:54 http://www.alefsweb.blogsky.com

می دونی ادم با خودش هزار ویک قرار و شرط می گذاره بعد یکی میاد همه معادلات تو رو به هم می زنه.می دونی که نمی شه می دونی که اشتباهه می دونی که ...اما می خوای .همین اشتباه رو می خوای .
کار دله دیگه.
......................

کار دل؟؟؟!!
این حرف رو خیلی قبول ندارم. بستگی داره صاحب این دل کی باشه.باید بتونی کنترکش کنی ( که البته خیلی کار سختیه!) وگرنه کار دستت میده.صاحب دل اگه به اندازه کافی قوی باشه دل کار احمقانه ای نمی تونه بکنه.
ممنونم از حضورت.

... جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 16:31

عالی بود.جمله ها خیلی تاثیر گذار بود.

یاسمین جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 16:41

با عقل آب عشق به یک جو نمیرود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
فقط قرار بود یه بخشی از خاطرات هم باشن و یه اثر تو دل هم بکارن و برای ابد برن! این جملتو خیلی دوس داشتم.
قلمت همیشه توانا

درسته که اب عقل و عشق تو یه جو نمیره اما به نظرم وقتی قراره یکیشو داشته باشی بهتر و راحتری که عقلتو نگه داری.ممنونم از لطفتون.

فرزانه پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:50

بهترین کارو کرد...درست ترین تصمیم ممکن...
دم شما خیلی گرم خانم نویسنده...

اره منم حس میکنم بهترین کارو کرد. چون یه تصمیم عاقلانه گرفت. دم شما گرم عزیز دلم.

فاطمه جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 21:29

فک میکنم عشق اشتباهیو خیلیا تجربه میکنن مث نگاه اشتباهی امضا اشتباهی حرف اشتباهی؛ امیدوارم خودعشقو تجربه کنی اورجینالشو درستشو. باید تجربت زیاد باشه که فرق اصلوفرعشو بفهمی اولش سخته مثل گفتن دوست دارم. اما هیچوقت خودتو بخاطرسنت شکنیهات سرزنش نکن باید این راهو بری تاخودتو بشناسی...

مره خیلیا تجربش میکنن اما همه طاقتشون مثل هم نیست. بعضیا خیلی زود از بین میرن. راستی چرا یه جوری نوشتی که انگار ماجرا در مورد منه؟؟؟؟؟

فاطمه جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 21:57

درمورد تو یا هرکس دیگه فرقی نمیکنه فکرکن باخودم بودم طاقتتم زیاده آبانی. (اینو باخودت بودم)

آبانی! چه وصله هایی که به ما نچسبوندن به خاطر ماه تولدمون. خدا کنه طاقتم زیاد باشه عزیزم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد